چون سورهی فاتحه که سَبْعُ الْمَثانی است، در بیان ذات و صفات حضرت باری است و همچنین در آثار و افعال او، باید که افتتاح به آن، پیش از شروع در مقصود واقع شود...
[در این سوره] «الرحیم» اشارت است به صفت حق تعالی که تعلّق به ممکنات در نشأت قیامت دارد. مثل عَفوّ و گذشتن از گناهِ بندگان؛ پس اشاره به معاد ایشان نیز شده است. فلاجَرَم (ناگزیر) بر دیدهی حقیقت بین مخفی نخواهد بود که در این آیه، اشارت به ذات و صفات و افعال واجببالذات، بر سبیل اجمال است. و بعد از اشارت اجمالی، شروع به حمد و ستایش نموده.
«الحمدللّه رب العالمین» «حمد» وصف به جمیل است از روی تعظیم و «رَبِّ» به کسر، صفت «اللّه» است. رَبّ از تربیت است و عبارت از رسانیدن هر چیزی را به کمال خود بر سبیل تدریج. و از این جا نیز ظاهر گردید که باری تعالی، فاعل مختار است، چه فاعل مختار، عبارت از آن کسی است که اگر خواهد، کُند و اگر نخواهد نکند و به هیچ وجه مراد او از ارادهاش، تخلف نکند و این معنی در حقیقت در غیر رَبّ، واجب بالذات نیست. چه [را که] علم و قدرت و اراده، منشا افعال اختیاری است.
همچنین دلالت بر علم باری تعالی به شهادت عقل و نقل است: اما اول آن است که حق تعالی مربی و خالق عالم است که نهایت انتظام و غایت احکام دارد و باز از جملهی عوالمِ علم و قدرت است. فلاجَرَم عالم و قادر خواهد بود. و اما دلیل نقلی، آیهی مذکوره است، بلکه آن را دلالت است به این که عالِم به جمیع چیزهاست. به مقتضای برهان عقلی که مفاد آیهی «اَلا یَعْلَم مَنْ خَلَقَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیر» است. چه ظاهر است که لطیف، عبارت از مجرَّد از غواشی (پردههایِ) ماده است و خبیر عبارت از داناست و هرگاه مجرد عالِم، ایجاد اشیاء نماید، [حتما] عِلم به آن اشیا خواهد داشت.
از این وجوه، ظاهر گردید که مفاد «رَبِّ العالَمین» چندین صفت باری تعالی است، مثل آن که حیّ، مرید، سمیع، بصیر و متکلم است، چه معلوم است که خالق حیات، اراده، سمع، بَصَر و کلام که هر یک از اینها از جملهی عالِم است که باید متصِّف به جمیع این صفات بوده باشد.
و باز دلالت بر صدق باری تعالی دارد، چرا که کذب، نقص است و خلاّق جمیع موجودات و فعّال کمالِ جمیع کاینات، مقدس از صفت نقص است.
در این آیه، چنان چه اشارت است به و احدیّت حق تعالی که عبارت از نفی شریک و نفی مِثل است از او، همچنین اشارت است به احدیّت او که عبارت از عدم ترَکُّبِ از اجزا است، چرا که رَبِّ جمیع اشیاء مستلزم آن است که مرکب از اجزا به هیچ وجهی از وجوه نباشد و الا لازم آید که آن اجزاء داخل ما عدای (غیر) او از اشیاء باشند. پس باید که رب عالم، رب آن اجزا نیز باشد. چه، جزء غیر، کلّ است و این باطل است.
«الرحمن الرحیم» رحمت عبارت از نعمت است و موضوع از برای مبالغهاند و در این آیه، دلالت بر توحید است، چه، وصف او به «رحمن»، اقتضاء مبالغه در اتّصاف رحمت بر وجهی که شامل عامّهی خلایق باشد، مینماید و قادر به این معنی، حضرت باری تعالی است.
در این آیه دلالت است بر این که حضرت باری، بخشایندهی جمیع خیرها و نعمتها و وهّاب آنهاست و بعضی از ارباب ذوق و شهود را اعتقاد آن است که رحمت بیغایت آن حضرت، تعلق به فنا نیز دارد. چنان که گفته است که اصل همهی کاینات فنا است، پس بر فنا هم رحمت کرد به [وسیلهی [ایجاد، چه فنا در اصل، موجود نبود، فلهذا، رحیم، بعد از رحمن، ذکر شده تا شامل جمیع انواع لطف باشد.
و بالجمله، فیض وجود که منبسط (گسترده) بر اعیان میگردد، هرچه به آن مرتبه از کمال و فیض که قابلیت آن دارد ظاهر میگرداند، همچون فیض آفتاب که به هر یک از اعیان قابله که واقع میشود، آن چه در اوست، از احوال و الوانْ مینمایاند، فلاجرَم آن چه از حضرت حق صادر میشود، فیض وجود است و آن خیر محض است و شر از نقصان، قابلیت ممکنات است که قبول تمام فیض ننموده، پس از این وجه منسوب به حق نباشد و از جانب مبدأ، نه. پس منشأ ظهور همهی صفات حمد، فیض وجود حق و رحمت بینهایت اوست و نقص، از محض قصور قابلیت ایشان است.
«وَاِذابَوّانَا لاِبراهیمَ مَکانَ البیتِ أَن لاتُشرِک بیشیئا و طَهِّر بَیْتی لِطائفین و القائمین والرُّکَّع اَلسُّجُود»(حج / 26)
[به خاطر بیاور] زمانی را که جای خانهی کعبه را برای ابراهیم آماده ساختیم [و به او گفتیم:] چیزی را همتای من قرار مده و خانهام را برای طواف کنندگان و قیام کنندگان و رکوع کنندگان و سجود کنندگان (از بتها) پاک ساز.
[خداوند] میگوید: ابراهیم را ساز و آلت و قوّت و مهارت و قدرت و مَعُونَت دادیم تا خانهی کعبه را بنا کرد، چنانکه خواستیم و فرمودیم: آنگه او را گفتیم: کرده و ساختهی خود منگر، توفیق و معونتِ ما نگر و جهدِ خود مبین، ارادت و عنایتِ ما بین.
ای جوانمرد! بنده را دو دیده دادهاند تابه یک دیده، صفاتِ آفاتِ نفس خود بیند و به یک دیده صفاتِ کرم حق بیند، به یک دیده فضلِ او بیند، به یک دیده فعل خود بیند؛ چون فضلِ او بیند، افتخار کند، چون فعلِ خود بیند، افتقار (فقر و احتیاج) آورد. چون کَرمِ قدم بیند، در ناز آید، چون قدم عدم بیند، در نیاز آید.
[خداوند] میگوید: دلِ خویش را یکبارگی باز ذکرِ من پرداز هیچ بیگانه و غیری را بدو راه مده که دل پیرایهی شراب مهر و محبتِ ماست... هر دلی که از مُکَوَّناتِ (به وجود آمدهها) صافیتر و بر مؤمنان رحیمتر، آن دل به حضرت عزّت، عزیزتر و محبوبتر. دل سلطانِ نهاد توست زینهار تا او را عزیز داری و رویِ وی از کدورتِ هوی و شهوت نگاه داری و به ظلمتِ و شهوت دنیا آلوده نگردانی. به داوود علیهالسلام وحی آمد که: ای داوود! خانه پاک گردان تا خداوندِ خانه به خانه فرود آید. گفت: بار خدایا! آن کدام خانه است که عظمت و جلالِ تو را شاید؟ گفت: آن دلِ بندهیِ مؤمن است.
گفت: بار خدایا! چگونه پاک گردانم؟ گفت: آتشِ عشق درو زَن، هرچه نَسبِ، ما ندارد، سوخته گردد و آنگه به جاروب حسرت بِروب تا اگر به یقینی مانده بود پاکِ بروبد. ای داوود! از آن پس اگر سرگشتهای بینی در راهِ طلبِ ما آنجاش نشان ده که خرگاهِ قُدسِ ما آنجاست.
حج دو حرف است: حاء و جیم. حاء اشارت است به حلمِ خداوند، جیم اشارت است به جرمِ بنده [مثل آن است که بگویی:] خداوندا! آمدم با جرمِ خویش، بیامرز مرا به فضلِ خویش.
اعرابیای را دیدند دست در اِستار (پردههای) کعبه زده و میگوید: چومن کیست و مرا خداوندی است که اگر گناه کنم، نراند و نعمت باز نگیرد و اگر بازآیم بپذیرد و بنوازد و اگر روی به درگاهِ وی آرم، نزدیک کند و اگر برگردم، باز خواند و خشم نگیرد.
پیادگان را در راه حج بر سواران رُتبتِ بیشی داد و به این کرامت ایشان را مخصوص کرد از آن که رنج ایشان بیش از رنجِ سواران است. پایهایشان آبله کرده، غبارِ راه بر روی و محاسن ایشان نشسته، بر امید مشاهدهی کعبهی مقدسه بار رنج بر خود نهاده و ترکِ راحتِ و آسایش بگفته و این عجبتر که چون ذکرِ سواران کرد، مرکوب به ذکرِ مخصوص کرد نه راکب. گفت: «وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ»از بهر آن که رنجِ رفتن و گرانیِ بار بر مرکوب است نه بر راکب. آری کسی که خواهد که تا آن حجرِ مبارک که بر وی رقمِ تخصیص کشیده و خلعتِ یَمینُ اللّهِ فِی الاَْرْضِ [دست خداوند در زمین] یافته، آن را مصافحت کند و به ناز، آن را در برگیرد، کم از آن نباشد که در راهِ طلب او باری بر خود نهد و رنجی بکشد.
آن کعبهی مشرفهی مقدسه که تو میبینی، هزاران سال بتخانهی کافران کرده بودند تا از غیرتِ نظر اغیار، به خداوند خود بنالید که: پادشاها! مرا شریفترین بقاع گردانیدی و رفیعترین مواضع ساختی، آن گه به بلایِ وجودِ اصنام مرا مبتلا کردی. از بارگاهِ جبروت بدو خطاب رسید: آری، چون خواهی که معشوق صد و بیست واند هزار نقطهی طهارت باشی و خواهی که همهی اولیا و صدیقان و طالبان را در راهِ جُستِ خودبینی و ایشان را به ناز در کنارگیری و هزاران ولی و صفی را جان و دل در عشقِ خود بسوزی و بگذاری... کم از آن نباشد که روزی چند این بلا و محنت بکشی و صفاتِ صفا و مروهی خود در بَطْشِ (تندی) قهر غیرت فروگذاری.
[لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ] روندگان در راهِ حق مختلفاند و منافعِ هر یکی بر اندازهی رویش اوست و به قدرِ همت او. اربابِ اموال را منافع، مال و معاش است و ارباب اعمال را منافع، حلاوت طاعات است. اربابِ احوال را منافع، صفای انفاس است. بوُشُعَیْبِ سقّا به قصد حج از شهر نیشابور بیرون آمد احرام گرفته. چون قدم در بادیه نهاد به هر میل که رسید، دو رکعت نماز کرد تا به مقصد رسید. آنگه گفت: رب العزه میگوید: «لیشهدوا منافع لهم وَ هذا مَنافِعِی فی حَجّی». گفت: حاجیان و زائران که از اقطار عالم روی بدین کعبهی شریف نهادهاند، بدان میآیند تا به منافعِ خویش رسند، چنانکه اللّه تعالی میگوید و منافعِ من در این حج آن رکعتهای نماز است که مقام راز است.
[ذالک و من یعظم حرمات اللّه...] تعظیم حُرُمات کارِ جوانمردان است و سیرت صدیقان. اصحابِ خدمت، دیگرند و اربابِ حرمت، دیگر. ترکِ خدمت، عقوبت بار آورد، ترکِ حرمت، داغ فُرقت نهد. نتیجهی خدمت، ثواب است و درجهی ثمرهی حرمت، لذّتِ صحبت است و اُنسِ خلوت.
او که بر مقامِ شریعت خدمت کند، ناظر به مقام است و او که در عالمِ حقیقت، حرمت شناسد، ناظر به حق است. رسول خدا محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآله که خورشیدِ فلکِ سعادت بود و ماهِ آسمانِ سیادت در صدفِ شرف و طراز کسوتِ وجود، شبِ معراج، اطنابِ خیمهی سرّ خود از همهی مقامات روندگان بکند، نار به حق گشت نه ناظر به مقام. عالمیان همه در مقامات مانده و سیّد از همه برگذشته و نظر به حق داشته. لاجرم از بارگاهِ عزّتِ جبروت این خلعت کرامت یافته که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی»
«اِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الذینَ امنوا اِنّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانِ کَفوُرٍ»؛ خداوند از کسانی که ایمان آوردهاند، دفاع میکند. خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد. (حج / 38)
ربُ العزّه دوستان خود را و مؤمنان را پیوسته در پردهی عصمت و حمایتِ خویش دارد. سینههاشان از وسوسههای شیطان، دلهاشان از خطراتِ عصیان، جانهاشان از طوارق (حوادث) نسیان پاک دارد و در امان و حفظِ خویش دارد و چندان که بر غیب خود غیرت دارد، بر سرِّ مؤمن غیرت دارد، زیرا که این برای آن میدارد و آن برای این میپرورد. وقتی بیاید که پرده از میان برخیزد؛ این سرّ در آن غیب نظر کند و آن غیب در بُنِ سرّ نظر کند. ای جوانمرد! آن ساعت نعیمِ بهشت کجا پدید آید و جمالِ حورا و عینا به کدام حساب برآید؟
اللّه تعالی دوست ندارد هر خیانت کار ناسپاس، خیانت هم دراموال رَوَد، هم در اعمال، هم در احوال. در اموال به اختزال (خیانت) رود در اعمال به ریا و تَصَنُّع و در احوال به مُلاحَظَتِ اَغْیار (در نظر گرفتن دیگران). ربُّ الْعِزَّه درِ این خیانتها فرو بندد بر مؤمنِ عارف. رویِ دلِ وی با خود گرداند و او را به هیچ غیری ندهد و در فردوس برین باشد.
هر که غارتِ سلطان غیرتِ حقْ گشت، او را پروایِ هیچ غیر نماند. گفتهاند: زاهد، صیدِ حق است ازدنیا بِجُسته، عارف، صیدِ حق است از بهشت بربوده. دلی به عشق سوخته، به مرغ بریان نیاساید، جانی به حق زنده با غیر او نیارامد.